۱۹

من آروم گفتم جونگکوک می‌مونم به شرط اینکه هر روز منو اونارو ببرید پیش خانوادم اوناروببینم. 😈
جونگ‌کوک اول خشکش زد… یه لحظه فقط زل زد بهت. اون لبخندِ نیم‌بند از صورتش پرید. انگار یکی مغز‌شو کشیده باشه بیرون… بعد، یهو پاشد. محکم. ناگهانی. نفس‌هاش تند شد.

– «اونا…؟ گفتی اونا؟»

صداش دو پله پایین‌تر اومد… نه داد می‌زد، نه می‌غرید. ولی اون حجم از کنترلِ زورکی توی صداش، ته دلتو لرزوند.

– «تو… منو داری می‌فهمی نیایش؟ داری به یه هیولا می‌گی… که هر روز ببرمت جایی که همه‌ش بوی جدا شدن می‌ده؟»

زد زیر میز چوبی کوچیک کنار کلبه. پاش شکست. تیک عصبی توی شونه‌ش افتاد. موهاش ریخته بودن روی صورتش، چشم‌هاش از خشم برق می‌زدن، اما اشک… اشک داشت توش جمع می‌شد. و همزمان، یه لبخند روانی آروم‌آروم خزید روی لباش:

– «تو می‌خوای منو مجبور کنی هر روز ببینم چجوری نگات توی چشمای اونا گم می‌شه؟ چجوری اون امنیت لعنتی رو که من نمی‌تونم بدم، تو ازشون می‌گیری؟»

رفت سمتت، اما این بار برعکس…
نه برای حمله، نه برای قفل کردن… فقط زانو زد جلوت. سرشو پایین انداخت.

– «باشه. قبول. ببرمت… هر روز. ولی یه چیزو بدون، نیایش… هر بار که تو بری پیش اونا، من یه قدم از خودم دورتر می‌شم. یه قدم از اون جونگ‌کوکی که می‌خوای نگهش داری.»

بعد سرشو آورد بالا، چشماش قرمز، نفس‌هاش پر از بغض:

– «و یه روز… اون جونگ‌کوک دیگه نیست. فقط من می‌مونم… هیولا. کامل.»


اوففففف 🙄😬
دیدگاه ها (۴)

۲۰

۲۱

هیولای تاریک من۱۸

هیولای تاریک من پارت ۱۷

پارت 3

تو هم از خودت متنفری ؟؟؟🤍🤍🤍تنها کسی که میتونه بهت توی سختی ه...

تو هم از خودت متنفری ؟؟؟🤍🤍🤍تنها کسی که میتونه بهت توی سختی ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط